صدای قلبت، صدای زندگی ام
کودکم...
کوچک من ...
از روزی که صدای قلب کوچکت در صدای اتاق سونوگرافی طنین انداز شد و پدرت لبخندی زیبا و مطمئن بر لب، نگاهم می کرد، و خنده هایی که باعث میشد دلم تکان بخورد و تو از زیر دستگاه در بروی، نگاه عاشقانه خدا را در تمام وجودم حس کردم.
می دانم آنچه هدیه خدا باشد، ابدی است و آرامش بخش.
آرامشم،
آغوش پدرت این روزها، آرام ترین و امن ترین جای دنیاست.
می دانم زیر سایه اش بزرگ می شوی و دستان کوچکت را در دستان حمایتگرش می گذاری و زندگی را فرا میگیری، و من بار دیگر به او افتخار خواهم کرد.
روزی که برای سونوگرافی رفتم تو کودکی 6 میلی متری با ضربان قلب 151 و 46 روزه بودی...
(10 دی ماه، مصادف با تولد 80 سالگی باباجان)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی