سید احسانسید احسان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

روزهای احسان

این روزهای آخر

نامه ای به فرشته ای پاک که خداوند در همین روزها به من هدیه میدهد: عزیزکم، نمی دانم میزبان خوبی در این 9 ماه بوده ام یا نه... اما تلاش خودم را کرده ام. یکی از همین روزها به دنیا میایی... دلم می خواهد برایت دعا کنم... این روزها هر کس که مرا می بیند برای تو دعا می کند. - ان شا الله یه کوچولوی تپل خوشگل میاد بغلت - ایشالا سالم و صالح باشه - مطمئنم که پسرت ، آرومه... پسرم، من نمی دانم که چه دعا و آرزویی بکنم. سالم بودنت در درجه اول آرزوی قلبی و تمنای من از خداست. چیزی که برای من مهمه، اینه که وقتی میای تا آخرش یادت نره چه سفید و پاک اومدی...از پیش کدوم مهربونی اومدی...بنده خوبی براش باشی. برای من مهم نیست که تپل باشی یا نه...
3 مرداد 1391

سال نو مبارک

  پسرکم... برای آمدنت بی تابم و روز به روز را می شمارم... و از این روزهای مانده به دیدارت لذت می برم. خیلی زیاد. باورم نمیشود آرامشی را که از تکان هایت تمام وجودم را می گیرد. و طی شدن نیمه پر راه و آمدن روزهایی که آرام آرام، دیده می شوی و بزرگ شدنت را با چشمم می بینم و از شوق می لرزم. بزرگترین معجزه خدا در وجود من بزرگ می شود. چه خوب است که امسال مقلب القلوب ، قلب مرا مملو از عشق تو کرد. مدبر اللیل و النهار ،  روز و شب من و پدرت را با انتظار شیرین آمدنت جلا داده. و حول حالنای ما امسال تو بودی، بهترین هدیه... شکرت خداوند....شکر   ...
10 فروردين 1391

نخستین نصایح مادرانه

فرزندم: بدان که خدا عشق است و عاشق تنها خداست. زمانی که نا امید می شوی، خدا با تمام عظمتش، عاشقانه انتظار می کشد که دوباره به رحمتش امیدوار شوی. نازنین : اگر چیزی را خواستی و به آن نرسیدی، بدان خدا بهترش را برایت در نظر گرفته.   خدایی که می شناسمش، این چنین است. وجودم: زندگی شیرین و زیباست، اما دشواری هم دارد، می خواهم تو سخت تر از دشواری ها باشی...  
10 بهمن 1390
1