10 ماهگی
کودک 10 ماهه من5 روز دیگر مانده به 10 ماهگیت.
8 ماهه بودی که نشستن را آموختی
9 ماهگی چهاردست و پا میکردی
و الان به راحتی می نشینی خودت تغییر موضع می دهی و خودت چهاردست و پا کنان به دنبال مامان تا آشپرخانه می ایی.
دددددد می کنی.
می فهمم که با من حرف میرنی اما کاش همیشه می فهمیدم چه می گویی.
این روزها پرم از مشغله.
منم که می خواهم مادر خوبی باشم و همسر خوبی...
می خوابانمت...می دوم توی آشپزخانه.
ظرف ها را می شورم..ماشین ظرفشویی را خالی میکنم.
می دوم بالا سراغ لباس هایت که هفته ای 2-3 بار باید بشورم.
می آیم پایین...دستمال کاغذی را که تکه تکه کرده ای و هر تکه اش جایی افتاده جمع می کنم.
اسباب بازی هایت...
تلفنی که از روی میزانداخته ای روی زمین.
تکه های بیسکویت مادر که توی صندلی غذایت خورد شده ...
میزی که پر است از رد انگشتان کوچک و نازت
می نشینم روی مبل...هنوز نماز نخوانده ام، دفتر خاطراتم را ننوشته ام .
میایم نفسی تازه کنم که صدایت میاید...
این روزها خوبند...
شکرت خدایا
( این مطلب را و هفته پیش نوشته بودم...چهاردست و پا آمدی و سیم لب تاب بابا را کندی و سوخت...حالا پس از سفر مشهد آمدم تا بازنویسمش)