سید احسانسید احسان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

روزهای احسان

آغاز هفته 11

تا آمدنت روزی هزاربار روحم را می تکانم مادر، از هر چه غبار... تنها و تنها به حرمت قدمهای کوچک تو... انجیر من : به آغوشم که بیایی، دستان کوچکت را که لمس کنم، تمام غم ها میروند، قسم می خورم. مادر...بزرگ میشوی و من این بزرگی را باورم نیست... هفته به هفته بر اندازه ات می افزاید و مرا لایق تر می پندارد....و همه بزرگی او را شکر می گویم. بار الها: " یا من اذا ساله عبد اعطاه " را فریاد میزنم  و از بزرگیت تمنای روحی بزرگ و قلبی مهربان برای کودکم می کنم.   پ.ن: امروز آغاز 11 هفتگی تو و تولد 52 سالگی پدرم، ( باباجی تو) ، است. مبارکش... و مبارکمان :) پ.ن2: تصادفا یادم اومد، که امروز 7 امین سالگرد مراسم خو...
10 بهمن 1390

نخستین نصایح مادرانه

فرزندم: بدان که خدا عشق است و عاشق تنها خداست. زمانی که نا امید می شوی، خدا با تمام عظمتش، عاشقانه انتظار می کشد که دوباره به رحمتش امیدوار شوی. نازنین : اگر چیزی را خواستی و به آن نرسیدی، بدان خدا بهترش را برایت در نظر گرفته.   خدایی که می شناسمش، این چنین است. وجودم: زندگی شیرین و زیباست، اما دشواری هم دارد، می خواهم تو سخت تر از دشواری ها باشی...  
10 بهمن 1390

تو نی نی منی! اومدنت مبارک

  سلام عزیزم. باورم نمی شه دارم با کودک خودم حرف میزنم. هنوز 100% مطمئن نیستم که اومده باشی... اما بابا امیرت که مطمئنه. پریشب احساس کردم که شاید داری تو دل مامان خودتو جا میکنی. Baby Check مثبت بود. اما به بابات چیزی نگفتم. دیروز صبح رفتم تست بارداری دادم بیمارستان خاتم. ظهر زنگ زدم و گفت تست بتا عدد 50 رو نشون میده که یعنی مثبته. بابات اومد سر کار دنبالم. مثل همیشه مهربون. دل تو دلم نبود چطوری بهش بگم که تو می خوای بیای و مهمون همیشگی خونه و دلمون شی. تو یه کاغذ از طرف تو و من واسش نوشتم : بابا جون من و مامان دوستت داریم ، همیشه امضا نی نی   نامه رو بهش دادم، نگاه کرد و لبخند شیرینی زد و...
10 بهمن 1390

اولین روز هفته دهم

فقط 30 هفته دیگه مونده تا بوی بهشتی ات رو استشمام کنم می دونی؛ الان دیگه شبیه آدم شدی.. دورت بگردم ، ببین خودتو:       عزیزکم: دیروز خیلی به ما خوش گذشت، میگون پیش مامان و بابا بودیم. حسابی به من و بابات رسیدن و حالمون خیلی بهتر شد. امروز میرم پیش دکتر. از حالت با خبرتر شدم می گم بهت، شب هم با مامان میریم خرید لباس حاملگی:) دوستت داریم.   ...
1 بهمن 1390

کودک 64 روزه من ...

سلام نی نی این شکلی من: (2.5 سانت)   عزیزکم...دردانه     روزها می گذرند و می گذرند گاهی تند مثل بادهای این روزها و گاهی به آرامی انتظار. سلامتی ات بزرگترین آرزویم و دیدنت یزرگترین امیدم است. شروع زندگی نو در کنار پدر، با تو چه رویایی است.    دانه درشت انگورم:   دیروز با تو از زندگی نجوا کردم . از رازهای آن و تلاطم هایش. راستی نازنین، مادرت، مادری دارد که همه دلگرمی اش است و پدری دارد که همه دلخوشی اش....و خواهرانی که دوستشان دارد. آنها نیز چشم به راهت هستند. بابا مریض شده... سرما خورده.دعاش کنیم؟ باشه؟ پ.ن :  این روزا داریم خونه تکونی می کنیم. ی...
28 دی 1390

عمو مهدی

عموهای محترم هل ندید. من اول شدم داش محسن فکر کردی تو لیست اولی همه جا اولی داداش؟؟؟ داش علی تو که اصلا حرف نزن هم تو لیست سومی هم اینجا اول نیستی خلاصه خواستم گفته باشم خوب برم سر اصل مطلب چطوری عموجون. فقط من عموتم. اونا ناتنی هستند. برای سلامتیت دعا می کنم. راستی من فقط عموی خنده نیستم. خیلی آدم پیگیری هم هستم. به امید دیدارت در دنیا.  
20 دی 1390

(بابا امیر) عمو هات

سلام بابایی چون عموی واقعی نداری، من دارم واسه چند نفر به عنوان عمو هات حکم میزنم: 1- عمو محسن مسجد جامعی : عموی پولدار باسواد 2- عمو مهدی جهانیان:  عموی خنده 3- عمو علی مهاجرانی: عموی با مرام لاابالی 4- عمو شمیم حسین مستقیمی: عموی هنرمند بی تربیت 5- عمو صدرا صدوقی: عموی مهم کار چاق کن اینجور عموهایی داری بابایی! ...
19 دی 1390

صدای قلبت، صدای زندگی ام

کودکم... کوچک من ... از روزی که صدای قلب کوچکت در صدای اتاق سونوگرافی طنین انداز شد و پدرت لبخندی زیبا و مطمئن بر لب، نگاهم می کرد، و خنده هایی که باعث میشد دلم تکان بخورد و تو از زیر دستگاه در بروی، نگاه عاشقانه خدا را در تمام وجودم حس کردم. می دانم آنچه هدیه خدا باشد، ابدی است و آرامش بخش. آرامشم، آغوش پدرت این روزها، آرام ترین و امن ترین جای دنیاست. می دانم زیر سایه اش بزرگ می شوی و دستان کوچکت را در دستان حمایتگرش می گذاری و زندگی را فرا میگیری، و من بار دیگر به او افتخار خواهم کرد. روزی که برای سونوگرافی رفتم تو کودکی 6 میلی متری با ضربان قلب 151 و 46 روزه بودی... (10 دی ماه، مصادف با تولد 80 سالگی باباجان) ...
18 دی 1390