سید احسانسید احسان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

روزهای احسان

شاید...نخستین اشک های مادرانه

1391/2/3 17:11
نویسنده : فاطمه
880 بازدید
اشتراک گذاری

باورم نمی شد...

چه دمغ می شوم بی تکان هایت مادر.

امروز تنها گریه کردم...

وقتی صبر کردم و صبح بخیر گفتم و تو تکان نخوردی.

بیدار شدم، صبحانه بابا را آماده کردم و خودم قاشقی عسل خوردم و باز خوابیدم که تکان بخوری و باز بی صبری مادرانه ام کار دستم داد و اشک ...

حواسم را پرت کردم، جملات مستند راز را مرور کردم و انرژی مثبتی نثارت و سرگرم کارهای روزمره شدم.

با خاله و مادر بزرگت گشتی زدیم و بیرون رفتیم و من نگرانیم مال خودم بود...می دانستم گفتنم جوابی جز نگران نباش را ندارد و من نمیتوانستم نباشم.

برگشتم خانه...

امروز هفتمین سالگرد ازدواجمان بود و هزار برنامه داشتم. اما بی رمق دست روی شکم گذاشتم و از تو خواستم تکان بخوری.

خدا را صدا زدم :

خدایاااااااا...با اولین تکانش ، والعصری می خوانم ، که دیگر لفی خسر نباشم.

دیدم برای لفی خسر نبودن باید حق و صبر داشت...

صبر کردم ...

تکان خوردی

والعصر خواندم....


پ.ن : من ماندم و عقربه های ساعت که گذشته اند و کارهایی که مانده و پدری که زود به منزل می آید ...

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان محمدرضا
3 اردیبهشت 91 17:19
درک می کنم . دوران بارداری منم پر از همه ی این نگرانی هاست
خاله نفس
4 اردیبهشت 91 9:18
ای جاااااااان مامانی خُب نی نی داشته استراحت میکرده ولی خُب از فردا قول میده یکسره فوتبال بازی کنه برامون راستی هفتمین سالگرد ازدواجتونم مبارک یه عالمه تبریک و بوووووووووس مامانی منم 18 روز دیگه هفتمین سالگردِ ازدواجمه ایشالا با دعایِ شما تا اون موقع نی نیه منم توو دلم اومده باشه
خاله خانم
7 اردیبهشت 91 2:38
نی نی نبینم مامانت و خودت اذیت شین...
آیدا
9 اردیبهشت 91 9:48
از دست تو چرا انقدر پسر ما رو اذیت می کنی آخه ؟
مامان ضحی(نی نی گل)
10 اردیبهشت 91 14:16
الهی که سالم این ماهها رو سپری کنی وهیچوقت دلت غصه دارش نشه
مرجان
12 اردیبهشت 91 23:54
عزیز دلم نبینم اشک بریزی غصه بخوری مهربونم... خیلی خوبه این صبوری... امیدوارم پسرک ما هم صبور و شکیبا باشه در آینده