سید احسانسید احسان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

روزهای احسان

شبیه معجزه...نه خود معجزه ای تو

1391/3/23 3:53
نویسنده : فاطمه
637 بازدید
اشتراک گذاری

 وجودم...

بی تاب میشود وقتی تکان می خوری مادر...

نوازشت می کنم و می خندم و نفس میکشم به نفست....

10 هفته مانده به آمدنت ...70 روز....و من روز به روزش را قدر می دانم که تو در منی و سبب آرامشم. و پس از آن فرزندمی و همه آرامشم.

حدودا 1400 گرم وزن داری و 40 سانت قد .

 

اتاقت هم دارد برای آمدنت آماده می شود و مانده است نفس های تو که گرما ببخشدش...

روزهایی که گذشتند شاید شیرین ترین روزهای بارداری ام نبودند، اما بازهم خاطره شدند؛ اگر زندگی را دوست بداریم، روزهایی که می گذرند، خوش و ناخوششان خاطره ای می شوند شیرین در دفتر زندگی مان...

سبب نگرانی خیلی ها شده بودم..

از فشار خون بالا بگیر ، تا روزهای پایین آمدن فشار و روزی که دکتر از من خواست به سونوگرافی بروم تا رشد تو را مطمئن شوم ( که بودم )....

و همان روز سونوگرافی که فهمیدم آب دور بدنت کم شده است و احتمال سوراخ بودن است و هفته بعد که دوباره سونو دادم و همه چیز خوب بود و تو در 1 هفته 100 گرم تپل تر شده بودی جان مادر....

تا روزی که عفونت ادرار در آزمایشم بود و دکتر برایم آنتی بیوتیک تجویز کرد و دوباره بعد از 10 روز آزمایش را تکرار کردم و ...(مطمئنم که 4 شنبه جواب این آزمایش هم خوب خوب است...)

تا سرماخوردگی مختصری که موجب عفونت گوشم شده و پنج شش شب است که درد می کشم و باز مطمئنم تا خاطره ای شیرین شدن فاصله ای ندارد...

و من می دانم نزدیک است واقعا مادر شوم و خداوند می خواهد لایقم بدارد...

پس شکرش می کنم و می دانم آنقدر بد بوده ام که این دردها و نگرانی ها، برای پاک شدنم و مادر شدنم لازم است.

پس دلم که میگیرد یا از فرط خوشبختی مستاصل می شود، به اتاقت می روم (که این روزها به حرمت قدمهایت شده است مامن جانماز من و پدرت) و می خوانمش به شب های مبارک رجب و شکرش می کنم و یا من ارجوه لکل خیر می خوانم و تو را از او سالم و پاک و صالح طلب می کنم، که رحمتش وسیعتر از عمل من است...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامانی
23 خرداد 91 9:30
سلام به مامان عزیز ومهربون بروزم با (نی نی کاکل زریه؟؟) خوشحال میشم بیای
باباش
23 خرداد 91 16:40
به به. نی نی عجب مامانی داریا
دردونه
23 خرداد 91 19:41
سلام فاطمه جون الهی شکر که خوبی چقدر قشنگ نوشتی بغض کردم برای منو پسرکم هم تو لحظه های نابت دعا کن
sana
7 تیر 91 13:36
وای نی نی خوش به حالت چه مامی با حالی داری.زودتر بیا و از نگرانی درش بیار ،نی نی ناز
من
12 تیر 91 8:40
ان شاءاله سالم و سلامت پسرت به دنیا بیاد در ضمن تو همین الانم یک مادر واقعی هستی این لحظات رو هر روز تسبیح بگو که بهترین روزهای زندگیته تا می تونی برای پسرت دعا کن و باهاش حرف بزن ما هم براتون دعا می کنیم