این روزهای آخر
نامه ای به فرشته ای پاک که خداوند در همین روزها به من هدیه میدهد:
عزیزکم، نمی دانم میزبان خوبی در این 9 ماه بوده ام یا نه...
اما تلاش خودم را کرده ام.
یکی از همین روزها به دنیا میایی...
دلم می خواهد برایت دعا کنم...
این روزها هر کس که مرا می بیند برای تو دعا می کند.
- ان شا الله یه کوچولوی تپل خوشگل میاد بغلت
- ایشالا سالم و صالح باشه
- مطمئنم که پسرت ، آرومه...
پسرم، من نمی دانم که چه دعا و آرزویی بکنم.
سالم بودنت در درجه اول آرزوی قلبی و تمنای من از خداست.
چیزی که برای من مهمه، اینه که وقتی میای تا آخرش یادت نره چه سفید و پاک اومدی...از پیش کدوم مهربونی اومدی...بنده خوبی براش باشی.
برای من مهم نیست که تپل باشی یا نه، قدت بلند باشه یا نه، به من رفته باشی یا پدرت، آرام باشی یا شب ها بی قراری کنی، در کودکی شیرین زبانی کنی و دل همه جمع را ببری...در بزرگسالی دانشمند ریاضی-فیزیک شوی یا شاعر و نویسنده...این ها برایم زیاد مهم نیست...
برایت آرزو دارم، که توی این دنیا که میای، در هر مقطع و دوره شیرین و تلخ زندگی، امیدوار باشی...
دوست دارم از اون آدمای خوشبین و شادی باشی که آرامششون همه رو جذب خودش میکنه.
دنبال بهانه برای بدی های زندگی نباشی و بدونی که گذراست و این تویی که با روحیه ات می تونی اونا رو از خودت دور کنی...
شاد بودنت ، نا امید نبودنت، ظلم نکردنت ( چه در حق خودت و چه در حق دیگران) آرزوی منه.