همین الان
همین الان ...همین الان
این بار نه تلقین بود و نه توهم...
نه حباب ترکیدن در دلم بود و نه مورچه راه رفتن...
این بار لگد زدی...3 بار...
تا بفهمم و مطمئن شوم که نوزادم هست...
که این بار 10 روزی است که روح در او دمیده شده و هست...
وای خدای من...
شیرین ترین لحظات،شیرین ترین احساسات...
من یک مادرم یعنی؟
من هنوز خودم را دختری حد اکثر دبیرستانی میدانم و امروز تو مرد کوچک من، اولین گل را با لگدت به هدف زدی :)
و اکنون....من در آسمان هایم...
پسرم...
هنوز داری لگد میزنی و تکان می خوری.
وااااااااااااااااااااااااای.شکرت خدای بزرگ.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی