پدرت، تکیه گاه...
امروز آنقدر با عجله خداحافظی کرد که فراموشم شد به او بگویم راستی تو اگر بروی دلتنگی را چه کنم ؟؟!!! امروز انقدر زود از کنارم رفت که هیچ خاطره ای مرا اینگونه ترک نکرده بود امروز رفت و به یادم سپرد تمام دلبستگی هایی را که هر روز عمق شان بیشتر از پیش شده بود رفت و تو ( پسرم ) دیدی که دلم چگونه آشوب شد ...که چقدر دلم گرفت ... هزار بار شکر که این فاصله ها ابدی نخواهد بود و خدا او را دوباره به اغوش من و دستان کوچک تو باز میگرداند اما در اوج اشک هایی که تو را هم بی طاقت کرده شاد هستم ...من شادم که بار دیگر به یادم آمد: پدر تو تمام وجود من است . که اگر ذره ای مسافت بهانه ای برای دوری...