سید احسانسید احسان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

روزهای احسان

روزهای والعصر و انتظار

این روزها والعصر خواندنم ، برای صبور شدنت بیشتر و بیشتر می شوند. می گویند با هر تکانت یک والعصر بخوانم . و تکان هایت امید زندگی جدید را بیشتر و بیشتر و نزدیک تر می کند. این روزها با این که هنوز پسرک من هستی و نامت برایمان قطعی نشده، اما می دانم ، دل نشین ترین نام و زیباترین سرنوشت مال من و توست. روزهای آخر کاری کسل کننده تر از پیش شده اند پسرک... می خواهم زودتر به پایان فروردین برسیم و اردیبهشت ماجراجویانه خود را با هم آغاز کنیم و به انتظار بنشینیم. تو فکر هم میکنی؟ خیلی دوست دارم بدانم... اگر فکر می کنی به چه فکر می کنی؟ دوستت دارم... ...
19 فروردين 1391

همین الان

همین الان ...همین الان این بار نه تلقین بود و نه توهم... نه حباب ترکیدن در دلم بود و نه مورچه راه رفتن... این بار لگد زدی...3 بار... تا بفهمم و مطمئن شوم که نوزادم هست... که این بار 10 روزی است که روح در او دمیده شده و هست... وای خدای من... شیرین ترین لحظات،شیرین ترین احساسات... من یک مادرم یعنی؟ من هنوز خودم را دختری حد اکثر دبیرستانی میدانم و امروز تو مرد کوچک من، اولین گل را با لگدت به هدف زدی :) و اکنون....من در آسمان هایم... پسرم... هنوز داری لگد میزنی و تکان می خوری. وااااااااااااااااااااااااای.شکرت خدای بزرگ. ...
14 فروردين 1391

سال نو مبارک

  پسرکم... برای آمدنت بی تابم و روز به روز را می شمارم... و از این روزهای مانده به دیدارت لذت می برم. خیلی زیاد. باورم نمیشود آرامشی را که از تکان هایت تمام وجودم را می گیرد. و طی شدن نیمه پر راه و آمدن روزهایی که آرام آرام، دیده می شوی و بزرگ شدنت را با چشمم می بینم و از شوق می لرزم. بزرگترین معجزه خدا در وجود من بزرگ می شود. چه خوب است که امسال مقلب القلوب ، قلب مرا مملو از عشق تو کرد. مدبر اللیل و النهار ،  روز و شب من و پدرت را با انتظار شیرین آمدنت جلا داده. و حول حالنای ما امسال تو بودی، بهترین هدیه... شکرت خداوند....شکر   ...
10 فروردين 1391

پدرت، تکیه گاه...

امروز آنقدر با عجله خداحافظی کرد که فراموشم شد به او بگویم راستی تو اگر بروی دلتنگی را چه کنم ؟؟!!! امروز انقدر زود  از کنارم رفت که هیچ خاطره ای  مرا اینگونه ترک نکرده  بود   امروز رفت و به یادم سپرد تمام دلبستگی هایی را  که هر روز عمق شان بیشتر از پیش شده بود رفت و تو ( پسرم ) دیدی که دلم چگونه آشوب شد ...که چقدر دلم گرفت  ... هزار بار شکر که این فاصله ها ابدی نخواهد بود و خدا او را دوباره به اغوش من و دستان کوچک تو باز میگرداند اما در اوج اشک هایی که تو را هم بی طاقت کرده شاد هستم ...من شادم که بار دیگر به یادم آمد: پدر تو تمام وجود من است . که اگر ذره ای مسافت بهانه ای برای دوری...
9 اسفند 1390

امروز دیدمت پسرم

سلام پسرم از گفتن این کلمه ی "پسرم" حال عجیبی بهم دست داد الان. چون اولین باره که میگم. (مامانت الان یه بادکنک به شکل نی نی رو به پام گره زد نخش رو) عزیزم امروز وقتی تو سونوگرافی فهمیدم که پسری، بعد از اینکه خوشحال شدم،رفتم تو فکر. من تجارب زیادی به عنوان یه مرد تو زندگیم دارم. بعضی جاها اشتباه کردم.بعضی جاها درست عمل کردم. حیفه که همون اشتباهات رو تو بکنی. احساس میکنم مثل این میمونه که یه آدم دو بار از یه سوراخ گزیده بشه. چون احساس میکنم تو امتداد منی. ادامه ی منی. دوست دارم طوری بزرگ شی که همیشه بتونی با من راحت باشی و حرف دلت رو بزنی. راحت مشورت بگیری، حتی تو کارهایی که میدونی من مخالفم یا حتی متنفرم. امیدوارم من هم ظرفیتم این...
2 اسفند 1390

هفته 13 و سونوگرافی غربالگری و ولنتاین و مامان تنبل و استخر...

این هفته هفته آخر ماه سوم بارداری منه... یعنی خطر سقط جنینم خیلی کم شده. ١٩ بهمن رفتم آزمایش غرابالگری و سونوی NT. تپش قلبت درون من ، واقعا زیباترین صداست. 3 بار رفتم تو ، پیش دکتر تا تونستم ببینمت. خواب بودی، بیدارت که کرد دکتر با دستگاه سونو، تند تند شروع کردی دست و پا زدن و دنیا برای من عوض شد... بزرگترین معجزه خلقت خدا، درون من...وای خدایا ممنونم تنبلی نکردم که ننوشتم این مدت دلیل ننوشتنم کارمه و اوضاع شب عید و شلوغی دفتر... از ذوق این آخرین هفته رفتم استخر... اما انگار زیادی موندم، شنیده بودم استخر کردردو خوب می کنه. اما بدتر شدم. اما صبح فرداش بهتر شده بودم. دکتر هم رفتم . گفت باید از نیم ساعت شروع کنی... ...
26 بهمن 1390

لیمو ترشم

سلام به انگشت کوچیکه... اندازه انگشت کوچکم هستی...و من در آرزوی روزی که انگشت کوچکم را در مشتت محکم بگیری و به خواب روی. و در خواب از آن لبخند های نوزادانه زیبا... این روزها بی تابم و هر بار که تو را به یاد می آورم، دلتنگم. فردا می بینمت ، بعد از ٤٠ روز ... دوستت دارم مادر، و تاوان آن هر چه باشد، باشد باکی ندارم از هیچ جا و هر کس که تو را دارم عزیز     ...
18 بهمن 1390